از قرار معلوم دارند آش پر روغنی برامون می پزند؟!؟
می گند کتاب مبانی کامپیوتر دو فصل فناوری اطلاعات و حل مسئله بهش اضافه شده، مباحث سیستم عامل یک و دو ادغام شدند و در سیستم عامل یک اومدند و سیستم عامل جلد ۲ کاملا عوض شده و کلی مطلب پیشرفته براش گذاشتند، کتاب سخت افزار سیستمش عوض شده و دیگه مدار منطقی نداره! کتاب بسته های نرم افزاری۳ و نرم افزارهای چندرسانه ای هم در دست تغییره و ....
گوش به زنگ باشید سعی می کنم همین روزا مباحث جدید رو براتون اینجا بذارم
سلام
پشتش سنگین بود و جادههای دنیا طولانی. میدانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته میخزید، دشوار و کُند؛ و دورها همیشه دور بود.
سنگپشت تقدیرش را دوست نمیداشت و آن را چون اجباری بر دوش میکشید. پرندهای در آسمان پر زد، سبک؛
و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت: این عدل نیست، این عدل نیست. کاش پشتم را این همه سنگین نمیکردی. من هیچگاه نمیرسم. هیچگاه. و در لاک سنگی خود خزید، به نیت نا امیدی.
خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد. زمین را نشانش داد. کرهای کوچک بود.
و گفت: نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمیرسد.
چون رسیدنی در کار نیست. فقط رفتن است. حتی اگر اندکی. و هر بار که میروی، رسیدهای . و باور کن آنچه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست، تو پاره ای از هستی را بر دوش میکشی؛ پارهای از مرا.
خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت. دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راهها چندان دور.
سنگ پشت به راه افتاد و گفت: رفتن، حتی اگر اندکی؛ و پارهای از «او» را با عشق بر دوش کشید.
--------------------------------------
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را.
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
***
وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.
عرفان نظرآهاری
اولین مطلب این وبلاگ در آخرین روز کلاس درس من در هنرستان شهید صدر منطقه ده تهران از سال تحصیلی 87-86 نوشته میشه تصادف جالبیه!
با بچه های کلاس سوم کامپیوترA قرار گذاشتیم که از طریق یه وبلاگ با هم ارتباطمون رو حفظ کنیم که همین بهانه ای شد برای ایجاد این وبلاگ.
در این وبلاگ علاوه بر اینکه می خوام به عنوان یه معلم ارتباطم رو با دانش آموزام حفظ کنم، همچنین قصد دارم به عنوان یکی از اعضای کمیسیون تخصصی گروه کامپیوتر، در دفتر برنامه ریزی و تالیف آموزشهای فنی حرفه ای و کاردانش، با همکاران عزیزم ارتباط برقرار کنم و با هم به بررسی نظرات و دیدگاههای مختلف در مورد درس ها و کتابهای رشته ی کامپیوتر هنرستانهای فنی و حرفه ای و کاردانش بپردازیم و روند ادامه ی تحصیل و کاریابی فارغ التحصیلان این رشته رو دنبال کنیم.
البته خبرهای این وبلاگ به طور رسمی نیست و من نمی تونم تضمین کنم که حتما اجرا میشه، چون به هر دلیلی ممکنه در آخرین مراحل به تصویب مسئولین رده های بالاتر نرسه(کما اینکه سال گذشته با وجود تلاشهای زیادی که در زمینه تغییر بعضی از کتابها انجام شده بود، در آخرین مراحل، به دلیل خاصی کتابها بدون تغییر به دفتر چاپ فرستاده شد)
امیدوارم به کمک همونی که دفترم رو به نامش باز کردم بتونم کار مفیدی انجام بدم و شما هم با نظرهای سازنده تون به من کمک کنید تا به نوشتن ادامه بدم.